من معمولا زیاد پاپ فارسی گوش نمیدادم؛ هنوز هم گوش نمیدم. اولین بار که بابا واسم کامپیوتر گرفت هیچ چیزی رو سیستم نداشتم. یه روز فلشام رو بردم مدرسه و دادماش به دوستم مولود؛ مولود یک سری عکس بامزه و مدل لباس و چندتا هم آهنگ ریخته بود واسم. از مدرسه که برگشتم یواسبی رو زدم به سیستم و اولین آهنگی که پلی شد از رضا صادقی بود. زل زده بودم به صفحهی مانیتور، بدون اینکه کاری بکنم. صادقی میخوند و من انگار فلج بودم تا آخر آهنگ. بعد از اون هم زیاد سمت پاپ فارسی نرفتم؛ اما هر جا صادقی پلی میشد من پرت میشدم به اون روز، پشت اون مانیتور، روزی که مامان دم در منتظر بود تا ناهار رو بریم خونه پدربزرگم، اما من مات نشسته بودم روی صندلی و نمیدونم هم چرا. هشت سال پیش یه صدایی شنیدم که علاقه خاصی بهش حس نمیکردم اما هر بار که شنیدماش انگار یه چیزی رو از من کَند و برد؛ مثل جنگلی که از برگهاش میشد. هنوز هم با ذوق و شوق منتظرم یک روزی برسه که کشف کنم چرا، چرا باید این حس بیاد و من رو پیدا کنه. نوشته بود این هفته خیلی قراره به گذشته فکر کنی؛ ته دلم پوزخند زدم و گفتم ینی بیشتر از این هم ممکنه؟ اما باید اعتراف کنم که عجیبتره. یاد یه چیزهایی میافتم که میدونستم هستن اما انگار بین من و اون اتفاقات دود غلیظی از سیگار بود که نمیخواستم برم سمتشون؛ نمیدونم.
درباره این سایت